جنگل تاریک

 

  سعدیا مرد نکونام بمیرد آنهم                   مرده آنست که دگر جم نخورد 

برای نوشتن ذهنم را آزاد گذاشت. آزاد آزاد.از ماست تا شب/از بزرگان تا محمود/از فروید تا سهراب/از تار تایار/از فهم تا من! از... 

من در این تاریکی بدنبال چه میگردم؟ نمیدانم.تنها در این بیخردی این را دانستم که دگر  

محرم دل حافظ در حرم یار نمیماند  

و سعدی دگر برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتابی نمینویسد 

و اگر خیام بود بجای می ناب با خوردن شیشه وقوطی های دست ساز امروزی ناله سر میداد که:می ننوش تا بدانی از کجا آمده ای   خوش نباش تا بدانی به کجا خواهی رفت  به کجا خواهی رفت  رفت و رفت ورفت تا به جنگلی رسید. شب بود و جنگل تاریک/تاریک و مخوف.جنگل پر بود از جانوران درنده ای که به هیچ چیز و هیچ کس حتی خودشون هم رحم نمیکردند 

 

 

  

نظرات 16 + ارسال نظر
مهناز چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.mahnazz.blogsky.com

بسیار ساده و روان بود و البته کمی بدبین و معترض.

خیلی دلم می خواست وارد یه جنگل سو رئال میشدم و با تک تک شاعرایی که گفتی( مخصوووووصا خیام عزیزم) و کلی شعرا و دولت مردا وحتی آدم های معمولی دیگه ای که خیلی وقته که دیگه وجود نذارن، ملاقات می کردم و نظرشون رو راجع به دنیای امروز می پرسیدم...

مرسی .معترض بله ولی بد بین خیر.مهناز جان در مورد خواسته ات گفتم دیگه اگه بودن اشعارشون چی میشد

آذر چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

خیلی خوب بود پسرم. لذت بردم. امیدوارم موفق باشی.

مرررررررررررررررررررسی مادر جان

امیر چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام.اسم سبک وروش این نوع نوشته ها رو نمیدونم.ولی میدونستم که ۱ روز تو وبلاگتون میبینم.خیلی خوب بود دقیقا مثل خودتون مایه طنز در قالبی جدی.مواقع خداحافظیمونو یادتون بیاد

کاملا یادم هست امیر جان .

علی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://zeydebneali.blogsky.com/

سلام آقا مسعود
ممنون از لطفت.زیبا نوشتی احسنت
موفق باشی
یا حق

حق نگهدارت

مهشاد پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام دادش مسعود عزیزم.منم با نظر مهناز موافقم مخصوصا با قسمت بد بین و معترضش!شما که اینطوری نبودین!!!!

ممنون مشیش جان که سر میزنی.ضمنا من بد بین نیستم ولی معترض هستم.

ساناز پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ

این پست منو یاد ترانه های نامجو میندازه.
زیبا و در عین حال عجیب و دوست داشتنی.من که از خوندنش بسیار لذت بردم........
بارررریک





ممنون ساناز عزیز. از همه جهان راحت ترم همین را بگویم که من سیم باندم که من زیر پا فتاده ام ...
راستی خانوم دکتر من این مغزم فاسد شده باید چکار کنم دارویی چیزی نداره

حسین پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

مسعود جان همیشه نوشته هات رو دنبال میکنم ولی از اونجایی که خیلی آدم خوش نظری نیستم عقیده ام رو برای خودم نگه میدارم. ولی این نوشته آخر خیلی خوش ترکیب بود دلم نیومد احساس غریبی که بعد از خوندنش گرفتم رو بیان نکنم .خیلی خوب بود {به قول شما چنیم بود}

چاکر آقای مهندس هم هستیم چه عجب ! مرسی حسین جان لطف کردی عزیزم.ممنون که وقت میزاری ولی وقت بیشتری بزار و جواب هم بده
راستی کتابتون رو که داده بودین برای نشر چی شد ؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

























































































































































































































































































































































خیلی قشنگ و جالب مسیر نوشته رو تغییر دادین.

فکر کنم مو قع نوشتن این پست به شما هم دیازپام 10 خورانده اند! عدد بده!!








































سولماز پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.solmaz.blogsky.com

خیلی قشنگ و جالب مسیر نوشته رو تغییر دادین.

فکر کنم مو قع نوشتن این پست به شما هم دیازپام 10 خورانده اند! عدد بده!!

مرسی سولماز جان.عدد بدم؟ ۱۰

ساناز جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

تو این دوران مغز کی رو گذاشتن سالم بمونه؟
درمون نشه بهتره.این جوری حداقلش اینه که هممون همدیگرو بهتر درک میکنیم.

اینم حرفیه

مهناز جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.mahnazz.blogsky.com

ای بابااااااااا. شما ها که از من خسته ترین که

خسته نباشی .خسته شدی {با لحن مهدی فتحی خدا بیامرز}

رضا جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://rezaferanki.blogsky.com/

درود ...قلم خوبی داری موفق باشی دوست من

مرسی رضا جان که اومدی .ممنون از لطفت

شیرین جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

...رحم نمیکردن و همدیگرو نابود میکردن و کتاب مقدس میسوزوندن و میگفتن............
سلام
ببخش که دیر سر زدم بهت

سلام شیرین جان .دیر اومدی ولی خوشحالم که اومدی.ضمنا خوب بسط دادی عالی بود

شهره دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://wwww.aveh.blogsky.com

سلام
از قرار معلوم شماهم از دست سازهاش خورده ای ؟؟؟؟؟؟

یه آشنای دور چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام مسعود جان

متن قشنگو دل نشینیه.

با شش دونگ مضامینی که تو متنت اشاره کردی موافقم.

شاد باشی

مسعود دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ http://www.golpayegani.blogsky.com

منم شش دونگ خوشحال میشدم اگر خودتونو معرفی می کردین...
آدرس وبلاگ جدیدم اینه: www.golpayegani.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد